اى مهوش مهرآسا مهرت چو رخت زیبا
دورى شده جان فرسا تنگت شده دل بازآ
اى ساز تو پر آوا آواى تو بى همتا
آهنگ غم انگیزى نى مى زنداین شب ها
گر تیر نیندازى وز ناوک مژگانت
آن شرم نگاهت هم برده دل و جان از ما
تا وصف تو را گفتم گل هم به تماشا شد
آن سرخى لبهایت آتش زده بر دل ها
جانم همه غرق اندر امواج صدایت شد
نت هاى کلامت هم پر کرده خیالم را
هم سایه ى سر بودى هم خانه ى تن بودى
آغوش تو گم کردم آواره شدم دردا
فریاد زنم در خود بعد از تو سکوتم را
چون کوه من آرامم اما به درون غوغا
از من چو نسیمى خوش کوتاه گذر کردى
ویران شدم از عشقت طوفان کند او بر پا
آیا تو خبر دارى جویاى نشانت من
تا مرز جنون رفتم لیلى نشدى پیدا؟
هرچند تو دور اما صد خاطره گل کرده
چون زخم قدیم است آن بر روح غزل پیدا
آینده ى من را هم با خود به سفر بردى
خورشید نمى آید امشب نشود فردا
گاهى تو عبورى کن از کوچه ى بى عابر
گرماى حضورت را حس مى کند این تنها
(لطفا از من انتقاد کنید)
*انتقاد موجب رشد مى شود *
با تشکر^_^
تعریف و تمجید ممنوع!!
هر چیزى که فکر مى کنین اگه بدونم بهتر مى شم یا اینکه نه فکر مى کنین بهتره که بدونم بدون رودربایستى بهم بگین ممنون:)))
یک عمر گمان کردم، دنبال کسى هستم
خود را همه گم کردم، دنبال تو مى گشتم
یک عمر در آیینه، هر صبح تو را دیدم
وصف از خم ابرویت، از آینه بشنیدم
یک روز گمان کردم، آن مهوش خوش سیما
آن غایب دور از ما، پیدا به خدا کردم
احوال درونم را، آن حال نگونم را
پیش از همه کس با او، کوتاه و روان گفتم
گفتم تو همان یوسف، آرام دلم هستى
یعقوب زمانم من، گم کرده تو را هر دم
آواره ز میخانه، بى خانه و کاشانه
لب تشنه ز پیمانه، از طعم لبت مستم
تا ساز زنى جانا، یا ناز کنى با ما
مضراب شوم هر شب، با ساز تو مى رقصم
شوریده و دلداده، بى همدم و دلداده
فریاد ز چشمانت، دل رفت ز دستانم
جان را که فدا کردم، دیوانه مرا خواندى
بیش از همه مجنون ها، دیوانه ى جانانم
بر من تو ندادى دل، دل بر دگران دادى
در حسرت آغوشت، از کوى تو من رفتم
در کوچه ى تنهایى، بعد از تو سفر کردم
من عاشق تنهایى این کوچه ى بن بستم
کسى را مى خواهم که آغوشش
اقیانوس آرام باشد
تا در آن غرقِ رویاى آرامش شوم
کسى که تمام یاس ها
وامدار عطر تنش باشند
گرماى نگاهش تنم را بسوزاند
و تب تند عشقش قرار را از دلم بگیرد
کسى که با داشتنش
فخر بفروشم به تمام نداشته هایم
لحظه ى دیدارش
فراموش کنم تمام دلتنگى هاى پیش از آن را
و نگران نباشم از ندیدن هاى پس از
و تنها آن لحظه را با عشق زندگى کنم
کسى که صدایش
بلرزاند تارهاى صوتى قلبم را
و سمفونى عشق بر پا کند
نسیم مهرش جاى زخم تمامِ بى مهرى ها را
نوازش دهد
کسى که
براى رسیدن به پاسخ معماى وجودش
هزاران دلیل در عاشقانه هاى طولانى بنویسم
و اگر کسى پاسخ را جویا شد
در جمله اى کوتاه بگویم
بى دلیل او را مى خواهم...
هر چند دلبر عشق را مجموع و منها مى کند
دلداده چون دیوانگان تعبیر و معنا مى کند
دلداده ام دیوانه ام دلبر که دل را برده اى
بنگر که این دیوانه ات دیوانگى ها مى کند
او با رقیبان رفت و خود لاف از وفادارى زند
کى دشمنان این حد جفا کردن که با ما مى کند
برگرد اى آرام من بسیار دلتنگ تو ام
از وقت رفتن این دلم بى تابیت را مى کند
صد بار مى خواهم تو را از یاد خود بیرون کنم
دل خاطراتت را ولى در گوش نجوا مى کند
بر زخم من مردم چنان هر دم نمک پاشیده اند
تا عمر دارم سوز آن بغض از گلو وا مى کند
از گریه ام پاییز هم غمگین و بارانى شده
این گریه ها آخر مرا در شهر رسوا مى کند
هر ثانیه از دوریت بس بوى دلتنگى دهد
عقلم نمى دانم چرا هر بار حاشا مى کند
بعد از جدایى آتشى پنهان به دل دارم بسى
پس من چه کم دارم که دل احساس سرما مى کند
کوتاه و زیبا آمدى هم درد و هم درمان شدى
کارى که با کابوس ها در خواب رویا مى کند
دوستان عزیز وبلاگى خودم جونم براتون بگه که حداقل یک هفته
شایدم کمتربه دلایلى نمیتونم پست هاى قشنگتون رو بخونم
دلم براى تک تک وبلاگ ها تنگ میشه:(
برام دعا کنین کارم خوب پیش بره ممنون:)) دوستدار شما رویا