غزل خداحافظى
هر چند دلبر عشق را مجموع و منها مى کند
دلداده چون دیوانگان تعبیر و معنا مى کند
دلداده ام دیوانه ام دلبر که دل را برده اى
بنگر که این دیوانه ات دیوانگى ها مى کند
او با رقیبان رفت و خود لاف از وفادارى زند
کى دشمنان این حد جفا کردن که با ما مى کند
برگرد اى آرام من بسیار دلتنگ تو ام
از وقت رفتن این دلم بى تابیت را مى کند
صد بار مى خواهم تو را از یاد خود بیرون کنم
دل خاطراتت را ولى در گوش نجوا مى کند
بر زخم من مردم چنان هر دم نمک پاشیده اند
تا عمر دارم سوز آن بغض از گلو وا مى کند
از گریه ام پاییز هم غمگین و بارانى شده
این گریه ها آخر مرا در شهر رسوا مى کند
هر ثانیه از دوریت بس بوى دلتنگى دهد
عقلم نمى دانم چرا هر بار حاشا مى کند
بعد از جدایى آتشى پنهان به دل دارم بسى
پس من چه کم دارم که دل احساس سرما مى کند
کوتاه و زیبا آمدى هم درد و هم درمان شدى
کارى که با کابوس ها در خواب رویا مى کند
دوستان عزیز وبلاگى خودم جونم براتون بگه که حداقل یک هفته
شایدم کمتربه دلایلى نمیتونم پست هاى قشنگتون رو بخونم
دلم براى تک تک وبلاگ ها تنگ میشه:(
برام دعا کنین کارم خوب پیش بره ممنون:)) دوستدار شما رویا