فرهاد زمانه
يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۱ ب.ظ
در هیاهوی شیون روزهای هفته
نیستی و ندیدی بر من چه گذشته
آه سرد با بی رحمی و بغضی خشن لشکر اشک با بیداری به چشم تاخته
برف سوزناک از غم هجرانت که آمد فصل گرم رویا از سرزمین خواب رفته
باز کرد معجزه ی عشق قفل گنجینه دل بی تو دل شده در قفسی با زنجیر بسته
با تو شادتر از غنچه ها و سر به هوا بی تو برگ پاییزی از سربه زیری خسته
منی که ماهی قرمز حوض فیروزه ای بودم بین آب های بلورین که مهتاب خفته
بی تحرک و دل مرده و سرد و بی روح همچو بی قراری کشتی به گل نشسته
عشق بی نظیر مجنون باش لیلی افسانه این زمانه را فرهادی نیست به کوه رفته
۹۶/۰۳/۲۸