من جز عشقت نمی دانم
پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۰ ب.ظ
چرا عشقت کشد آتش بر این بی جان نمی دانم
نگو کردم فراموشت من این نسیان نمی دانم
وفا کردم جفا پنداشتی هان ای دوست
مگیر خرده بر من که رسم احسان نمی دانم
چه شد تردید و شک باطلی افتاد بر جانت
زدی بر من چنین نا حق بهتان نمی دانم
گشودم فال نوبت وصال تو از حضرت حافظ
ندا آمد مپرس از کوتاهی هجران نمی دانم
که را دیدی رقیب دانستی و رفتی بی من
مگر بستم جز تو با کسی پیمان نمی دانم
تو خود مختار مرز و بوم روح و جان من هستی
و گر خواهی بیار آرام و بمیران نمی دانم
پس از آن در جزیره ی اشک هایم به تنهایی
به خوابت رویایی هستم خندان نمی دانم
تو آیا از این راهی که رفتی باز خواهی گشت
کدامین سو بسازم کلبه احزان نمی دانم
۹۶/۰۴/۰۱