تو را هر روز می نویسم بارها و بارها ولی نه باجوهر، هر روز داستانی با تو در ذهنم دارم، تو را می بینم، با تو حرف می زنم، راه می روم...تو همیشه بودی.الان نیز هستی رویای شیرین من. یک روز تو واقعیت خواهی شد خوب می دانم یک روز با تو می نویسم نه از تو . یک روز در همان هوایی نفس می کشم که تو نفس می کشی... ولی تا امروز تنها سقف آسمانیانمان مشترک است تا امروز کره خاکی زیر پایمان مشترک است و فردا حتما به مشترکات بیشتری می رسیم. فردا راه مان,افق دیدمان و موضوع بحثمان یکی می شود. جاذبه جهان هستی من و تو را در یک مسیر قرار خواهد داد.در نقطه ای که نه من می دانم نه تو , به تو می رسم.اگر مختصات آن نقطه را می دانستم در نمودار زمان قرار می دادم تا در آن نقطه همین امروز من و تو آنجا باشیم. حتما تو هم ماه را دیده ای,خورشید را دیده ای خوشحالم چون ماه و خورشیدت با من یکی است. حتما تو هم ابر ها را به مثال چیز هایی گرفته ای و ....پس ببین من و تو مشترکات زیادی داریم پس منتظر آن زمان و آن نقطه به محور مختصات خیره می مانم تا تو را در آنجا ملاقات کنم.