اگر قرار بود برای رسیدن به تو از کوهی بالا بیایم از کویر تشنگی بگذرم با دیوی دست و پنجه نرم کنم در اقیانوس طوفانی با تک قایقی شناور شوم در گردبادی اسیر شوم با عالمی بجنگم ...حاضر بودم و لحظه ای درنگ نمی کردم ولی برای رسیدن به تو با یخبندان قلبت با سرمای چشمت با کویر احساست با طوفان قلبم چه کنم ? آه که غمم زیاد است و طاقتم کم غمم زیاد است و حالم نزار غمم زیاد است و بدنم ضعیف ولی باز با خود می گویم سخت باش آدم ها دوست دارند چیزهای سخت را بدست بیاورند!!!
تمام حرف های خصوصی که نمی توانم به کسی بگویم را اینجا می نویسم حرف های خصوصی تر هم هست که حتی نمی توانم اینجا هم بنویسم آن حرف ها را با بغض به صندوقچه قلبم می ریزم ولی بالاخره قلب هم پر می شود .. وقتی پر شد ... حرف های بغض دار... اشک می شوند و می ریزند روی گونه هایم و این چرخه ادامه دارد... چقدر سخت است که کسی را نداشته باشی که رخ در رخ حرف دلت را بزنی و چقدر می تواندلذت بخش باشد که در گوشش پچ پچ کنی و او نیز دلی جواب حرف دلت را بدهد!!! ولی خیلی خوب است که حداقل کسی نمی تواند اینجا را از من بگیرد ممنون که هستید و مرا می خوانید
خداجون عاشقتم ... نه برای اینکه یهم زندگی بخشیدی ... نه! برای اینکه هستی... خیلی وقت ها هیچ کس نیست... زمین داره جای سردی میشه عصر یخبندان قلب آدم هاست ممنون که هستی ... ممنون که هر روز با طلوع خورشید گرما رو بهم یاد آوری می کنی تا یادم نره که اگه همه نامهربونن من باید مهربون باشم تا شاید قلب مهربون آدم ها منقرض نشه ممنون که هستی ... حتی بعد از غروب خیلی وقت ها هیچ کس نیست... ولی تو هنوز با انعکاس خورشید, عاشقانه حواست بهم هست خدای مهتاب به دست شب های تنهایی من من دوستت دارم
انتظار خیلی شیرینه وقتی بدانی که منتظر... چه قلب مهربونی چه نگاه شیرینی چه خنده دلربایی چه صدای دلنشینی چه هم صحبت صمیمی چه لحاظات شادی و ...هستی حتی اگر زمان و مکان قرار را هم ندانی این انتظار و برای همتون آرزو می کنم
از همه چیز مهم تر در زندگی این است که همدل باشیم ...نگاهی مهربان باشیم ...گوشی شنوا باشیم ... دست یاری دهنده باشیم... دلمون واسه هم بتپه... صدامون شعر بخونه ... شادی ها را هر چند کوچک به هم هدیه بدیم ... حال هم دیگه رو بفهمیم ... حالمون خوب باشه و حال بقیه رو هم خوب کنیم هر احساس خوبی نسبت به هم داریم رو بگیم قطعا در این صورت...
زندگی زیباست زندگی سرزمین رویاهاست زندگی چیزی است در آنسوی عشق زندگی را باید دگر باره نوشت زندگی همراه شیرین خیال دست یافتن به آرزوهای محال زندگی این است تو فکرش مکن زندگی را با دلت آکنده کن دل به دل بسپار نه بر دنیای خویش که بهای دل , دل است بی کم و بیش
امروز بعد از عادت پیاده روی روزانه ام برای اینکه حال خودمو خوب کنم رفتم شهر بازی پر از بچه هایی با نمک و با مزه حتی با چند تاشون همکلام شدم... همبازی شدم بین بچه ها تمام حس هایی که ما بزرگترا گم کردیم بود شادی بود همکاری بود دوستی بود همدلی بعد از زخمی شدن یکیشون بود کمک برای یاددادن بازی به هم دیگه ... تمام چیزهایی که این روزها ما گمشون کردیم شاید هم تو یه دوره از تاریخ زندگیمون این چیزهارو جا گذاشتیم جواب لبخند رو هم با خنده از ته دل می دادند خلاصه یک دل و یک زبون شده بودند که بهشون خوش بگذره کلا حالم خوب شد آخرش فهمیدم اونجا شهر باز ی نیست شهر انرژی مثبته به شما هم پیشنهاد می کنم وقتی حالتون بده برین شهر بازی نه از این مدرنا از اون قدیمیا که فقط تاب داره و سرسره صمیمیتشون بیشتره
امروز دوست داشتم اولین نفری که بعد از یک سفر یک روزه خسته کننده می بینم تو باشی برای همین آمدم همان جایی که خودت می دانی تو را دیدم ... و تو بدون آن که بدانی تسلای دل بی قرارم شدی برای همین دل است که حاضر شدم با خستگی زیاد... پای پیاده به دیدارتو بیایم ... اگر واقعاخوشبختی را به بها می دهند ... اگر آن خوشبختی تو باشی... حاضرم بهایش هرچه باشد بپردازم
مقصر منم که تو را دیدم... مقصر منم که به تو دل سپردم ... مقصر منم که تو را دوست دارم ... مقصر منم که دلتنگ چشمانت می شوم... مقصر منم که نگران تو می شوم... مقصر منم که ضربان قلبم با دیدنت بالا می رود و نفسم بالا نمی آید تو اگر مرا ندیدی دلی هم به من ندادی و مرا دوست نداری ... دلتنگ و نگران و در یک کلام عاشق من نمی شوی ... قطعا مقصر منم تو بهتر از آنی که مقصر چیزی باشی .
امروز همه چیز خوب بود... ریزش شکوفه های خشک شده ی درختان ... حس تازگی وخنکی آب ... صدای آواز پرندگان... عبور بی مهابای کودکان ... هجوم انبوه خاطرات خوب بچگی به ذهن... زمزمه ی آهنگ قدیمی با دوست... همهمه ی کلاغ ها روی کاج ... نوازش نسیم بهاری که شالم را می برد... و حضور تو که دلم را می برد... کاش تو هم حس مرا داشتی ... کاش همه را می شد با دوربین ثبت کرد...