چه شاعرانه است رفتنِ تو، از خانه اى که تارهاى نفرت بر پیکره ىِ پنجره هایش تنیده شده اند، در تاریکى سکوتِ زنى که به شمع هاى روشن خیره شده است و همراهشان به سوگ نشسته تا شاهدِ ریزشِ اشک هاىِ یکدیگر باشند چه شاعرانه است آهسته رفتن تو، آهسته سوختن شمع و آهسته مردن زن، زندگى همین بود به قدر آمدن و رفتن تو، و تو خوب میدانى که هیچ ماندنى شاعرانه نیست. پس نمان، مى خواهم به همه بگویم شاعرانه مرده ام.