همسفر سیلاب تقدیر شدم
دور شدم نیست شدم به سنگ زنجیر شدم
در میان صخره ها اسیر شدم
خود خواسته نرفته با کشتی نوح غرق شدم
تا نشوم نسلی نو زندگی از سر بگیرم
با مرگ درگیر شدم
بی دلیل دلگیر شدم
که به زمین نچسبم و خو بگیرم
یا آب راکدی باشم و بو بگیرم
سیل شدم تا غم ها را بشویم
بی خبر, سیل غم آمد به سویم
زخمی سنگ های در مسیرم
موجی از خشم , خسته از کویرم
شاید هم ابر شوم باران ببارم
شبنم شوم روی گل بشینم
همسوی باد شوم ساحل ببینم
اندکی قطره شوم به دریا بریزم
آبشار جاری گاهی بیش و گاهی کم
از عرش به فرش سر به پایین بگیرم
رودی در جریان زندگی باشم
با صدای زیر و بم
گرچه رنجور شده از گردابم
بهتر از سکوت تنهایی مردابم