آه ...
دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۸ ق.ظ
تو نفسی بودی
که برای لحظه ی پایان زندگی
حبس کرده بودم
لبخند سرخی بودی که هر بار
سرخیش را
به دل غمناکم وعده داده بودم
کوله بار شادی های تو
تمام چیزی بود که برای توشه ی زندگی
با خود همسفر کرده بودم
تا تنها سر پناهی باشم
در لحظه های بى پناه غمِ تو
در جهان جایی نباشم
جز پناهی برای سر تو
به شانه های نحیفم
درس سنگ صبوری داده بودم
برای رسیدن به شیرینی تو
خودم را از دیار لیلی ها
به کوه های فرهاد کش تبعید کرده بودم
با یک نگاه از تو
در چشمانت غرق شدم
و از آن پس
تمام نگاه ها را بر خود حرام کرده بودم
بعد از خدای دو عالم
به مقدسات قسم
دل را به دل مقدس تو دخیل بسته بودم
تمام خواب های تقدیر را برگ به برگ
با جوهر نامرئی اشک
و قلم رویا
با جمله ی "فقط تو"
نقش بر آب کرده بودم
آه که چه ساده بودم
به لبخندی زیبا
نگاهی گیرا
مژگان سیاهی به طول یلدا
به تقدیر تغییر ناپذیر ما
به کسی به نام...
آه
دل بسته بودم
آه که چه ساده بودم
۹۶/۰۵/۰۹