رویا از باغ دلی که گل محبت ندارد عبور نمی کند
چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ق.ظ
زمانی که محبت بر شاخه صمیمیت گل می کند
آن را بچین
محبت، سرخی را از دل
نور را از نگاه به ارث می برد
با اشک شوق سیراب می شود
و با هر لبخند غنچه می کند
محبت را بچین
پیش از آن که بادهای سرد و خشنِ نفرت
آن را پرپر کنند یا به یغما ببرند
محبت تنها گلی است که اگر روی شاخه بماند
پژمرده می شود
و چیدن، راز زنده ماندن آن است
مهربانی را بچین
آن را به زلالی چشم بسپار
تا روان تر از رود
به دست کسی برسد
که در آن طرف اقیانوس تنهایی
منتظر قطره ای از عشق تو است
مهربانی را بچین
آن را به دست کودکی بسپار
که هنوز در کوچه های دلت بازی می کند
کودک را راهی کن به دیار دوست
تا از دوست طلب عشق کند
اگر ناتوانی از بخشیدن گل عشق
از گفتن دوستت دارم
آن کودک با همه ی کوچکی
در گفتن عشق از تو توانا تر است
و به یادش هست که باید بخشید
باید مهربان بود
باید عشق را فریاد زد
و بلند گفت که دوستت دارم
تا انعکاس آن از هستی برگردد
از دوست برگردد
باز کن گره های میان دو ابرو را
قفسی را که دل درون آن زندانی است
بگذار که عشق از دل بیرون بیاید
اندکی هوا بخورد
نگذار که دلت با بی مهری زود پیر شود
یا که عشق در ایام جوانی زمین گیر شود
هر وقت که چشم را بستی از خاکستری دنیا
بگذار که رویا خواب را رنگی کند
دنیای دیگر را پر از قشنگی کند
محبت را بچین
تا هر روز از نو غنچه کند
باغ صفا را خوشبو کند
و بدان که رویا به دلی که محبت در آن گل نمی کند
یک شب هم عبور نمی کند
۹۶/۰۵/۱۱