درخت وهم
دوستان وبلاگى عزیز همانطور که مى دانید من زیاد نوشته یا مطلبى جز خودم در وبلاگ قرار نمى دهم اما از این پس فقط براى یکى از دوستان این کار را انجام مى دهم باشد که به نشر فرهنگ و ادب کمکى هر چند کوچک کرده باشم از همراهى صمیمانه شما پیشاپیش تشکر مى کنم.(رویا رویایى)
دستهای سُربی در شبِ بهمن
دست های پیکری راست قامت
زانوانی از همیشه استوار
گونه های برف بگرفته تاریک در پارک
پیکری تراشیده میانِ میدانگهِ نخراشیدهی شهر
و صدایی که نمیخواست بماند
و آوایی که در حنجرهی نیمکت پارک خُفت
و پرنده زیرِ بالِ دستانِ صخرهاییِ مجسمه
سرب هم در شبِ بهمن آغوش بود
و پناهی که پرنده را از بیمِ هلاک
اَمان بود وُ همچنان شب بود
همچنان هر شب، بهمن بود وُ
مجسمه در پارک تنها بود
شعر 92 از کتاب شعر « درخت وهم » سروده ی « فرشید خیرآبادی »