دوسَت دارم ...
وقتى دورى اضطراب نبودنت تمام مرا فرا مى گیرد...زمانى
که در کنارم هستى تو را از خود دور نگه مى دارم...
دوست داشتنت چه تناقض عجیبى درونم ایجاد کرده...
این روزها عجیب شده ام ... حرف هایت مثل طراوت باران
نفسم را تازه مى کند و چشم هایت سایه سار تن خسته ام
مى شود ...به خودت نگفتم اما خنده هایت روحم را نوازش
مى دهد ...بدون اغراق در کنار ساده بودنت آرامم آرامِ آرام...
دغدغه ها و ترس هایمدر کنارت جایش را
به شادى و خنده ى از ته دل مى دهد... خودت نمى دانى
چه شیرین است تو بنویسى و من بخوانم تو حرف بزنى و
من سکوت کنم تو نگاه کنى و من در چشم هایت غرق شوم ...
روز هاى سردم نوازش دست گرمت را کم دارد و شب هایم
حسرت شب نشینى با تو را...هر لحظه دلم هواى مهربانیت را
مى کند و به یاد دوسَت دارم گفتن هایت اشک در چشمم
حلقه مى زند و آسمان دلم مى بارد... دلم برایت
بیش از اندازه ى کهکشان ها تنگ است مهربانم...