روز رستاخیز
تا گل به سرخی می زند لبخند شور انگیز را
بلبل حکایت می کند آوای روح انگیز را
خورشید بالا می رود شبنم به گل سر می زند
باران همی بخشد صفا اقلیم حاصل خیز را
دریا سلامی می کند موجی قیامی می کند
بخشد به ساحل زندگی صبحی نشاط انگیز را
چون عمر ما باشد چو گل از یک بهاری تا خزان
لبخند ما سرخی دهد دل های در پاییز را
نقشی بزن خورشید را بذری ز امیدی بکار
برخیز و از ریشه بکن سایه ی رعب انگیز را
آنگه چو دریا کن دلت غصه بشوی از ساحلت
باری دگر آغاز کن آن صبح مهرانگیز را
گفتند و گو شکرت خدا نعمت تو بخشیدی به ما
در ما دمیدی زندگی آن روح سحر آمیز را
زیبا تویی یکتا تویی گرمای مهر آسا تویی
از هیچ احیا می کنی هستی بهت انگیز را
راضی تویی مقصد تویی آن عشق بیش از حد تویی
راضی منم خوش می زنی تقدیر خیر آمیز را
گفتی که حکمت را خدا روزی تو اجرا می کنی
روزی تو بر پا می کنی آن عدل صلح آمیز را
پس من صبوری می کنم با زندگی خو می کنم
یاد آورم دیدار ما در روز رستاخیز را