سازِ شیدا
وقتى که دل تنگت شَوم دل را به دریا مى زَنم
در دل ترانه هم چو نى با سازِ شیدا مى زنم
گوید چو مى آیى صبا همره شدم با غنچه ها
شب را رها کردم دم از خورشید فردا مى زنم
عشقم تو را افزون تر از بلبل به گل ها مى شود
فریاد دوسَت دارم از دل شد که رسوا مى زنم
عاشق مَنم معشوق کو، لیلى مَنم مجنون کجا
جایى که او باشد مَنم میخانه آن جا مى زنم
لحظه ىِ دیدارت شود چشمم که روشن مى شود
غم را رها من مى کنم شادى به سُرنا مى زنم
دیدى سحر شد پس بیا شب در به در شد پس بیا
تنها شدی من هم پل از تنها به تنها می زنم
چشمم به عکست خیره شد داغم ز دورى تازه شد
من بوسه ام را بر رُخت آرام و زیبا مى زنم
آهى کشیدم کز دلم ناگاه توفانى شدم
بارد چو باران از سما اشکم به سیما مى زنم
عاشق شدم من بى وفا با من تو کردى صد جفا
من صحبت از حُسنت که در، پنهان و پیدا مى زنم
عشقت که دل را معجزه یادت به یادم خاطره
امشب نیایى تا سحر من سر به رویا مى زنم
جایى که او باشد مَنم میخانه آن جا مى زنم
شعراتون کاملا مشخصه یه زن این شعر رو می سراید اگر کسی تخلص شما رو ندونه !!یعنی از زبان شخص خودتون می سرایید ،جذابه این!!!