شاخه هایم را تبر زدند، ریشه هایم پا برجاست
يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۵ ق.ظ
گمان نکنید
تنها شاخه هایم را تبر زدید
من خانه ى پرنده ى مهاجرى بودم
که آشیانه اش را با عشق ساخته بود
و نشانى آشیانه را به تمام پرندگان داده بود
اگر از سفر باز گردد نشانى از من نیست
خانه ى او را تبر زدید
او گم خواهد شد...
سایه اى بودم که عابرى خسته هر روز
زیر آن مى نشست
سفره اى از غم هایش را باز مى کرد
و من میزبان دردهایش مى شدم
او از فریاد خستگى زخم هایش مى گفت
و من خسته از سکوت زخم هایم بودم
او از بازدم من دمى تازه مى کرد و مى رفت
امروز که باز گردد سایه اى از من نیست
خلوت دنج او را تبر زدید
کجا سفره اش را باز کند، نفسش را تازه کند؟
او تنها خواهد شد...
من هم بازى نسیم بودم
گاهى از کوچه هاى باغ هاى همسایه مى آمد
با هم مى رقصیدیم
من شاد بودم، او شادتر
آسمان لبخند مى زد از شادى ما
شادى ما را تبر زدید
این بار که بیاید
احساسى از من نیست
او غمگین خواهد شد...
من دشمن طوفان بودم
او هر سال رجز خوانى مى کرد
با هم مى جنگیدیم
او مى باخت و من مى بردم
این بار که بیاید به او خواهم گفت
شاخه هایم را تبر زدند، ریشه هایم پا برجاست
تا ریشه هست
رویاى جوانه زدن در بیشه هست
رویش دوباره ى امید هست
تا ریشه هست
جاى زخم هاى تیشه هست
طوفان باز هم بیا
تک درخت به ظاهر خشکیده هست
۹۶/۰۵/۱۵