لاف عشق
مجنون ترین لیلى شدم مجنون کجا رفتى بگو
از هجر جانا من شدم دلخون کجا رفتى بگو
دل بر تو بستم نازنین یک دم تو بازآ و ببین
در کلبه ى احزان شدم محزون کجا رفتى بگو
یوسف تو باشی عشق من همچون زلیخا می شود
امشب ز بتخانه روم بیرون کجا رفتى بگو
از عقل تا دیوانگى تنهاى تنها مى روم
صد ساله ره یک شب روم اکنون کجا رفتى بگو
دریاى بى آبى شدم آن دم که شورآبى شدم
مرگى بیامد بد تر از هامون کجا رفتى بگو
اى عاشقان اشک مرا لبخند یارم پاک کرد
اشکم ز آن لبخند شد مفتون کجا رفتى بگو
رفتى نگاهم مات شد مبهوت آن یک راه شد
راهى دگر رفتى شدم مغبون کجا رفتى بگو
پیش از وصالت مرگ من گر باز آید سوى من
من مرگ را هم مى کنم مدفون کجا رفتى بگو
با من نگفتى مى روى از عشق حرفى مى زدى
بر عشق خود زین رو شدم مظنون کجا رفتى بگو
من شعر را احساس را با خاطرت گویم ولى
بازآ که آهنگش کنى موزون کجا رفتى بگو
این شعر رو با وزن دیگرى ولى با مفهومى نزدیک به یکى از شعرهاى اخیر وبلاگ نوشتم
و قدردان کسى هستم همیشه یاریم مى کند.