هربار ماجراى آن دعوا نمى گذاشت...
پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۰۷ ب.ظ
من گذشتم از عشق دل اما نمى گذاشت
رفتم از عشق بگویم که حیا نمى گذاشت
چه کنم زمان چو رودى گذرد پر از شتاب
تا نوشم از جوانى دنیا نمى گذاشت
از دور ساحل عشق آرام مى نمود
امواج گیسویت دریغا نمى گذاشت
همه تن سراب مى دیدم در میان کویر
چشمت خدا گر آبى دریا نمى گذاشت
هر بار دل، مرا برد به آستانه عشق
افسوس که این پا و آن پا نمى گذاشت
باز آمدم به دیدار تو آشتى کنم
هربار ماجراى آن دعوا نمى گذاشت
کاش تقدیر، من را بر دل تو مى نوشت
من را جدا تو را تنها نمى گذاشت
تو بیا که آسمان ابرى شد مثل دلم
باران مجال بارش اشک را نمى گذاشت
یوسف ز بند که رهایى را نمى چشید
گر پا به دام عشق زلیخا نمى گذاشت
آغوش توست رویایم به وقت مرگ من
مى خواستم بمیرم رویا نمى گذاشت
۹۶/۰۵/۱۹