هم شعر "خون بها" هم عذرخواهى هم تشکر
نه مى در خانه ام باشد نه میخانه عیان باشد
نه ساقى سوى من آید نه مطرب در میان باشد
ولى من مست و مدهوشم همى رقصم همى نوشم
که باده جوشد از چشمت چو یک چشمه روان باشد
چو دریایم که بى ساحل پریشان حال و آشوبم
چو آید موج گیسویت پریشانى ز آن باشد
لبانت را به یک خنده تو بگشا باز چون غنچه
دل از لبخند شیرینت چو بلبل نغمه خوان باشد
مشامم را که با عطرت دوباره پر کنى امشب
گمانم باز در کویت نسیمى خوش وزان باشد
تو هرشب مى کنى افسون مرا با تار مو هایت
که صد افسانه در شب هاى موهایت نهان باشد
سکوتى کرده کوهستان چو زخمش مى زند فرهاد
بگیرد جان شیرینش که شیرین همچو جان باشد
اگر هر شب صدا پیچد مپندارید از کوه است
که فرهاد از همان یک زخم کهنه در فغان باشد
زلیخا را بگو در بند یوسف باش تا کابوس
به تعبیرش شود رویا اگر هم جان ستان باشد
اگر اشراف خون ریزند و خون گریند کم باشد
گران شد عشق یوسف خون بهایش هم گران باشد
در آخر هم عذر مى خواهم از دوستانم اگر بهشون سر میزنم اما دیر
و تشکر مى کنم از دوستانم که شعر هایم را مى خوانند که دارد جاى تقدیر