کاش حجم نبودنت دنیایم را پر نمى کرد ...
جمعه, ۱ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۰۱ ب.ظ
آهى گرم مى کشم در آغاز زمستانى سرد
تا پنجره هاى حسرت
که پشت شیشه هایش منتظر رد پاى تو هستم
تار شوند...
سکوت مى کنم تا صداى باران
و بوى خاک
زندگى را به یادم آورند
و نبودنِ تو را بر سرم فریاد بکشد
و حسِ سرماىِ دستم
که به قفسِ پنجره دخیل بسته است
جاىِ خالىِ دستِ گرمِ تو را
به تصویر بکشد
و عقربه ها، لحظه هاىِ نبودت را
بر سرم آوار کند
دست از هیایوى دنیا مى کشم تا
در زیر خرابه هاى دلِ ویران شده ام
در جستجوى صداى تو باشم ...
بعد از آن شب باید شهرى را قدم بزنم که
در هر گوشه اش لبخند تو جا مانده است
و در شهرى زنده بمانم که
معصومیت و درخشانى چشمانت را
هر صبح، خورشید به نگاه پنجره ها مى بخشد
کاش به یکباره سایه ات را در شبى گم نمى کردم
کاش حجم نبودنت دنیایم را پر نمى کرد ...
۹۶/۱۰/۰۱
کلا هم که خیلی خوب