کتاب تاریخ
جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ق.ظ
گهگاهى کتاب تاریخ زندگى ات را ورق بزن
به نام خدا را در صفحه ى آغازینِ سفید و پاکى کودکى
بلند بخوان و بخش کن
و بعد سین سلام را تقدیم چشمان مادر و دستان پدر کن
با خنده هاى ریز ریز کودکى از تهِ دل بخند
بادبادک هاى شادى را به پرواز در بیاور
کنار نام همبازى هایت ستاره بگذار
که تا ابد بدرخشند در آسمان کودکى ات
زیر بعضى از جمله هاى نوجوانى را خط قرمز بکش
اى کاش ها را کمى آرام تر، کمى غمگین تر بخوان
از پرتگاه هاى عمیق نادانى هاى نوجوانى
با مداد عبرت پل بزن
به سمت جنگل هاى پر از درخت هاى داناى جوانى
که همان کتاب ها و همان یار مهربان کودکى اند
که اکنون سبز شده در اندیشه ى ناممکن هاى ذهنت
آرى خلاف عادت ها کتاب ها هم مى توانند درخت شوند
از شکست هایت عبرت بگیر و تکرارش نکن
پیروزى هایت را در حاشیه کتاب نکته بردارى کن
مرز ترس هایت را به سربازان شجاع قلب بسپار
تا کشورِ احساست مستعمره ى عقل نشود
و با جان از مرزهاى پاکدامنى زنانه ات دفاع کن
و در صفحه هاى سفید از کتاب عمرت
که چون قله اى که برف پیرى بر آن نشسته
در دور دست هایى به نام آینده
که به دست تو فتح نشده و به تاریخ نپیوسته
و عجیب همان عطر صفحه ى سفید آغازین را مى دهد
نظریه هاى نو و عبرت هاى کهنه بنویس
بنویس بر کرسى استوار عقل تکیه کن هنگامى که
پادشاه احساس دیده گانت را کور کرده
و لبه ى پرتگاه لغزنده ى عشق و هوس
تنها رهایت مى کند
نگذار دزدان بى شرم، تو را ساده لوح بپندارند
و مهربانیت را با خود به تاراج ببرند
قلم زندگى ات را به دستان بى کفایت تقدیر نسپار
و خودت بنویس که آینده چطور به تاریخ مى پیوندد
تا سایه ى پشیمانى از گذشته
بر خورشید سعادت و آینده خیمه نزند
۹۶/۰۹/۰۳