کجایید که ریشه هاى سبز دل بى پناه را تیشه زدند!
جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۲۰ ب.ظ
تو در خط افق پیوند دریاى عشق به آسمان زندگى
در دلتنگى غروبى رویایى
به سوى سرزمینى به نام دورى
محو شدى
تو در آستانه ى عاشقى من
از بى ریا بودن این همه دوست داشتن
مغرور شدى
تو در شور و هیجان و هیاهوى دل من
براى حضور ناگهانى تو را فهمیدن
در فریاد پرسش یارى خواستن
بى صدا شدى
تو همان مسافرى شدى
که اندکى زیر سایه ى مژگان نگاهم زیستى
آتشى افروختى که جان سایه را سوزاند
و راهى دیار دیگرى شدى
تو همان پاییزى شدى که زود هنگام
بر جان شهریورم نشستى
تابستانم را بى جان کردى
تو آنى که مى ماند نشدى
من آنى که مى خواستى نبودم
کاش قبل از رفتن من را به کسى مى سپردى
کاش قبل از رفتن مى گفتى، آمده بودى که بروى
کاش با تیزى نگاهت و تندى حرف هایت
تیشه بر ریشه هاى سبز دل بى پناهم نمى زدى
کاش تو دیگر تکرار نشوى
۹۶/۰۵/۰۶
خیلییی زیبا بود:)))