حکایت غزل حکایت من است...
جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۴ ق.ظ
این غزل عجیب به دلم نشست
حتما از دل شاعرش بیرون آمده که لاجرم بر دل من نشسته
حکایت این روز های منه که هیچکس منو نمی فهمه...
گفتن خیلی چیز ها بی فایدست چون درکش برای دیگران سخته
پس بهتره تا حالا که نگفتیم باز هم نگیم...
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
....
غزل از: کاظم بهمنی
از کتاب: پیشآمد / نشر شانی / چاپ ششم 1392
۹۵/۱۰/۱۷