راز های ما

نا گفته ها بسیارند و ناگفته رازها بسیار تر
راز های ما

به سراغ من اگر می آیید
،نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من‌!
به یاد سهراب سپهری عزیز

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۹۹، ۱۹:۰۴ - شیمیایی نمونه
    عالی
  • ۱۴ فروردين ۹۹، ۱۹:۰۲ - شیمیایی نمونه
    عالی

وقتی به پشت سرم نگاه می کنم ...
بعد از تو قلبم هرجا که پا می گذارد عجیب زمستان می شود ...
امروز تمام نوشته هایم را مرور کردم از آن سال های آشنایی با تو تا حال اثری از تو نیافتم!
حا ل که  دیداری مجدد , صندوقچه ی خاک خورده غرق دریای مرا باز کرد, در نوشته هایم حضور یافتی!
 کاش در همان سال ها آتشی را که حضور گرم و صمیمیت,  به قلبم زده بود, 
سایه ی حجیم ترس ها خاموش نمی کرد !
 تا زودتر از این , در برگ های اولین دفترچه کوچکم , بزرگ می آمدی!
 با اینکه سال ها گذشته از زمان دلداگی من, هنوز با دیدنت قلبم از شوق قوی تر از جای خود در می آید  و مرا رسوا می کند ... دیوانه!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۱۵
رویا رویایى

 گاهی نمی شود تمام واقعیت را گفت ...
چون ممکن است به قیمت از دست دادن کسی تمام شود که تمام دنیا  توست...
چقدر سخت است انتخاب دو راهی داشتن تو با نداستن حقیقت و رفتن تو با دانستن آن
شاید بهتر باشد بدون این که چیزی بگویم بروم تا شاید یک عمر اگر چه با دلگیری ولی دوستم داشته باشی...
به قول ناصر عبداللهی عزیز ***
(از من نخواه با تو بمونم...
 تو هیچی از من نمی دونی... 
اگه بگم راز دلم رو...
 تو هم کنارم نمی مونی...)


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۰
رویا رویایى

 یکی را دوست می دارم...
 ولی افسوس که او هرگز نمی داند... نگاهش می کنم تا شاید از نگاهم بخواند که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند.
 به برگ گل نوشتم که تو را ای محبوب دوست می دارم...
 ولی افسوس , او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
 صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت به دلدارم بگو ای عزیز تو را من دوست می دارم 
ولی افسوس ز ابر تیره برقی جست و گفت قاصد را میان ره بسوزانید ... افسوس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۴
رویا رویایى

آدم ها در زندگی حتما اشتباه می کنند 
 بعضی ها زود به اشتباه خود پی می برند 
 بعضی ها نه !!!
 بستگی به  وجدانت دارد 
اگر خودت آن را به خواب ببری
 آن هم می خوابد...
 و دیگر به تو هشدار نمی دهد 
تو هم در چاه اشتباه بیشتر فرو می روی 
 اما اگر وجدانت بیدار باشد مدام به تو طعنه می زند 
 به قلبت نیشتر می زند که اشتباه می کنی
 تو به خودت می آیی ...دست از آن کار می کشی 
پس هیچوقت برای وجدانت لا لا یی نگو!!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
رویا رویایى

چشمانم را بستم...
 تا تو حلقه اشک چشمانم را نبینی...
 اما اشک نامردی کرد و بر روی گونه نشست تا شاید تو آن را ببینی...
 اما تو باز آن را ندیدی و آن خودش را به چانه رساند تا تو آن را ببینی...
 ولی تو حرمت آن را شکستی و آن به زمین افتاد و محو شد...
 و من شروع کردم به خوردن بادام زمینی و نمی دانم
چه زمانی می شود که دیگر بغضم را با بادام زمینی نخورم 
و های های بی آنکه نگران باشم دفترم را اشک باران کنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۳
رویا رویایى

پیش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها 
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه، برق کوچکی از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۱:۲۷
رویا رویایى

 الهی هوای دل هایمان مثل هوا  شهرمان سرد نباشد!!!!! 
فریاد بی صدای هموطنمان را بشنویم!!!  اندکی مهربان تر باشیم...و پناهی باشیم در روزهای سخت تا خدا نیز پناه ما باشد در روزهای سختمان!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۳:۴۵
رویا رویایى
 گاهی باخودمم فکر می کنم که این مورچه ها
 که مدام دور خودشون می چرخند بالاخره خانه خود را
 پیدا می کنند آخه یک مورچه الان یه ربعه که داره
 روی کاغذ کتاب من می چرخه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۳
رویا رویایى

 این روزها بارها از خودم می پرسم که ...

چرا یه سری از کارها رو هر چه تلاش می کنی

جلو شو بگیری بازم اتفاق می افته

ولی یه سری ها رو هر چه تلاش می کنی

 اتفاق بیفته دست نیافتنی تر میشه 

 و رنج قلبت بیشتر میشه چرا?????

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۸
رویا رویایى


 خدایا آنکه توانا و بی نیاز است تویی و آنکه نیاز مند است منم, آنکه قادر مطلق است تویی و آنکه ناتوان است منم , آنکه بخشنده و غفار است تویی, آنکه گناهکار و خواهان بخشش توست منم, دارا تویی و بی چیز منم, دانا تویی و نادان منم,ستار تویی و پر عیب منم, آب تویی, گیاه منم, نور توی, کور منم, زندگی تویی, مرده منم, محبوب تویی, حبیب منم,  مسجود تویی, ساجد منم,  پس حال که من همه ضعفم و تو همه قدرت, باید عاجزانه به درگاه تو آمد, و چه طلبکارانه از تو می خواهیم و به خیال خود دعا  می کنیم که حتی در مقابل تو باید آرام و صبور و فروتن بلند شد و نشست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۶
رویا رویایى

 چرا وقتی بزرگ می شویم ترس هامون هم بزرگ میشه?

کاش همه ترس های دنیا مثل ترس از تاریکی بچگی بود.الان  ترس های من ترس از کار کردن برای کسایی که نه من آنها را می فهمم نه  آنها من رو  می فهمند,  ترس از زندگی آینده,  ترس از اینکه به خاطر  امرار معاش مجبور شوم روح و روانم را بفروشم,  ترس از اینکه هر روز بر استرس ها و فشار روانی زیاد بشه و من محکوم به تحمل باشم بدون اینکه کارم را با عشق انجام بدم...من باعشق وارد این وادی  شدم  می ترسم برای ادامه آن فقط  یه رباط بشوم  که اوامر بقیه رو اطاعت کنم تازه کلی فحش بشنوم که به شما چی یاد دادند... بدون اینکه در جریان سختی هایی که کشیدم باشند فقط به اون چیزی فکر کنند که اونا تو سن هفتاد سالگی بهش رسیدند و من هنوز جوانکی بیش نیستم کاش می شد شغلی داشته باشم که آقای خودم نوکر خودم باشم ...از این کارای آقا بالاسر دار پر ادعا خستم  و روحم رنجور... گاهی با خودم فکر می کنم کارهایی که خستگی فیزیکی داره خیلی بهتر کارهایی که خستگی روحی داره شایدم تقصیر از فاصله زیادیه که بین آموزش و بازار کار وجود داره ... نمی خوام تحلیل کنم فقط می خوام به آرامش برسم و مرگ راحت ترین راه برای رسیدن به آرامشه کاش زودتر از راه برسه تا از این همه ترس و استرس خلاص بشوم کاش...آدم ها از ناشناخته ها می ترسند به نظرم تنها دو نقطه ای که در زندگی معلومه تولد و مرگه پس ما نباید از این دو بترسیم ... چون تنها نقاط شفاف چرخه زندگی اند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۷
رویا رویایى

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۱:۵۱
رویا رویایى


این روز ها باز هم شبیه ده سال پیش کسی را می بینم ...انگار همه چیز تکرار می شود هر بار که او را می بینم قلبم تند تند می زند ... بیقرارم ...هم دوست دارم زودتر برسم که او را ببینم هم اینکه از کنارش سریع تر رد شوم نمی دانم او هم من را می بیند یا نه اما خدا در تک تک لحظات ما دو را می بیند از قلب او خبر ندارم اما خدا حال قلب مرا می داند و همین کفایت می کند... ولی فکر کنم او هم متوجه چیزی شده چون امروز که چندین بار از کنار هم گذشتیم لبخند ملیحی به چهره داشت ...قبلا به جد از کنارم می گذشت امروز اولین باری است که لبخند می زد تا اینجا دستگیرم شده که بی نهایت مهربان است... آرام و در این دنیا می شود به او اطمینان کرد خواستم از او بنویسم تا همانند گذشته حسرت نوشتن از او را نخورم و اینکه در گذشته ی زندگیم ردی از او به جا  ماند چشم هایش با من حرف می زنند با اینکه شرم دارم چشم در چشمش شوم وهمیشه سرم را می دزدم... چون او را کم می بینم دوست دارم تمام جزییات را بنویسم تا اینکه یادم بماند که چه شد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۳
رویا رویایى

بیا شمعی کنیم روشن بیا دنیا کنیم خاموش... بیا هر چه هست و نیست را کنیم فراموش
بیا تا خورشید زنده است ماه را زنده نگه داریم. بیا تا باران می بارد گلی را بر نیاندازیم.
بیا شمعی کنیم روشن، بیا دستی بگیریم ما، بیا در این سکوت تلخ کنیم با بوق سر و صدا. بیا تا گم شویم در خود بیا تا را ه رویم در این قدمگاه...
بیا تا ما در این خلوت کنیم صحبت ز غم ها و خوشی هامان، ز خوبی و بدی ها مان ز هرچه هست و نیست و بود و خواهد بود زهر چه تاکنون با دستمان کرده ایم نابود...
بیا تا نیمه های شب بیا با بدنی پر از تب بیا تنها شویم با هم بیا وجدان خوبم ... بیا غرقه شویم در خون در این دریای سرخ رنگ بیا ماهی شویم ...
بیا شمعی را روشن کنیم روشن ,  در این اوضاع بی رحم بین این آدم های بی غم بیا تا همچون بنفشه غرق در رویا شویم با هم...
بیا تا بخندیم ما به این دنیای وانفسا ... تنها چرا به خواب رفته ای چه وقت خواب است بیا تا بیدار شویم بیدار، کنیم خود را زهست و نیست بیزار. بیا و بگذر و بگذار تا من هم کنم گذر بیا با هم ببخشیم این دنیای زود گذر.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۱
رویا رویایى


خدایا امروز می خواستم تو را از احوال زمین با خبر کنم.
قاصدی شوم البته نه خوش خبر برایت.
زمین جای بدی شده مهتر بر کهتر رحم نمی کند.
 خدایا ما اهل زمین نیستیم ما اهل آسمانیم.
زمین جای دیو صفتانی است که سود دنیوی می برند جای ماکه سودی نمی بریم نیست.
ما دلمان تنگ آسمان است... زمین را با  ما چه کار نمی دانم
شاید گوشه ای از زمین و احوالش را برایت گفتم ...
ولی روزی زمین دهان باز می کند و خودش برایت می گوید که چه به آن گذشته پنهان و آشکار، همه را خواهد گفت
من فقط سعی کردم گزارشی بنویسم از احوال این روزهای زمین برای خدا
شما هم برای خدا بنویسید احوال زمین را ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۳
رویا رویایى




کسی صدای سکوت تنهایی مرا می شنود!
شاید باید بلندتر صدا کنم!
ولی آیا از این بلند تر هم می شود تنهایی را فریاد کرد!
شاید من باید در تنهاییم غرق شوم. تنهایی من از جنس پاسخگویی نیست.
امروز کسانی را دیدم که صدای تنهایی هم را شنیده بودند.
گاهی نگاهی آشنا، تنهایی تو را پر می کند. لازم نیست حرفی بزند. تنها نگاه او تنهایی تو را پر می کند.
گاهی گفتگوی دو آشنا تنهایی من غریبه را پر می کند.
تنهاییم آنقدر بزرگ است که با دنیا پر نمی شود.
گاهی تنهایی مرا حضور معنوی خدا پر می کند.
گاهی آن کسی که فکرش را نمی کنی تنهایی تو را پر می کند.
گاهی یک مداد و کاغذ...
گاهی عامل مشترکی، گاهی چیزی و گاهی هیچ چیز. گاهی لبخند کودکانه یک طفل ...
تنهایی ما را پر می کند.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۷:۲۳
رویا رویایى

تو را هر روز می نویسم بارها و بارها ولی نه باجوهر،
هر روز داستانی با تو در ذهنم دارم،
تو را می بینم،
با تو حرف می زنم،
راه می روم...تو همیشه بودی.الان نیز هستی رویای شیرین من. 
یک روز تو واقعیت خواهی شد خوب می دانم یک روز با تو می
 نویسم نه از تو .
یک روز در همان هوایی نفس می کشم که تو نفس می کشی...
ولی تا امروز تنها سقف آسمانیانمان مشترک است تا امروز کره خاکی زیر پایمان مشترک است و فردا حتما به مشترکات بیشتری می رسیم.
فردا راه مان,افق دیدمان و موضوع بحثمان یکی می شود.
جاذبه جهان هستی من و تو را در یک مسیر قرار خواهد داد.در نقطه ای که نه من می دانم نه تو , به تو می رسم.اگر مختصات آن نقطه را می دانستم در نمودار زمان قرار می دادم تا در آن نقطه همین امروز من و تو آنجا باشیم.
حتما تو هم ماه را دیده ای,خورشید را دیده ای خوشحالم چون ماه و خورشیدت با من یکی است.
حتما تو هم ابر ها را به مثال چیز هایی گرفته ای و ....پس ببین من و تو مشترکات زیادی داریم پس منتظر آن زمان و آن نقطه به محور مختصات خیره می مانم تا تو را در آنجا ملاقات کنم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۰:۵۴
رویا رویایى