راز های ما

نا گفته ها بسیارند و ناگفته رازها بسیار تر
راز های ما

به سراغ من اگر می آیید
،نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من‌!
به یاد سهراب سپهری عزیز

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۹۹، ۱۹:۰۴ - شیمیایی نمونه
    عالی
  • ۱۴ فروردين ۹۹، ۱۹:۰۲ - شیمیایی نمونه
    عالی

۶۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

آشنایی با تو مثل یک فصل بهار
سبز و دلنشین و افسوس، کوتاه بود
همچون میوه های شیرین تابستان 
تازه و خوشمزه و زیبا و دلخواه بود
مثل تک برگ های پاییزی 
زرد و نارنجی و رنگی، گاه و بیگاه بود
مثل کولاک و برف زمستانی 
سرد و بی روح و در شبانگاه بود
فکرم این بود تو بمانی چهار فصلی دیگر
بی خبر از اینکه دلت به رفتنت آگاه بود
هر چه گشتم تو نبودی در میان فصل ها
این چنین بیراهه رفتن پی دل، اشتباه بود


۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۳
رویا رویایى

تک درخت سبز پوش این دیار نابسامان دلی
ساز کوک بیدل  شوریده ی هر محفلی
باطراوت همچو رودی همچو آب
دارمت هرشب, در خیال خام خواب
یادبود مانده از آن روزگاران خوشی 
قطعه ی چوبین قاب بسی با ارزشی
گر روزی هم نیست شوم از این جهان
عکس تنها کس من,روی دیوار بمان

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۵
رویا رویایى

تو برای دل من ...
همچو یک توت کال نوبر شده از پای درخت، 
شیرینی
تو مثل خنده سرخی که به لب می شیند به دل، 
می شینی
 من برای دل تو ...
همچو مجنون سفر کرده به کوه، فرهادم 
 مبادا که ترک بردارد شیشه عمر، 
لیلی وار دهی بر بادم

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۲
رویا رویایى

 
شعر جز این است مگر ...
 که تو بیایی من از دور تماشات کنم
اندکی دور شوی دیر کنی 
بند دلم پاره شود شکوه را آغاز کنم
 عشق جز این است مگر ...
 که دل بی تو با تو نشناسد تپشش ناکوک است
 اندکی مانده به دیدار, دو قدم مانده به تو
 بنیشند لب حوض نفسی تازه کند
زیر لب آهسته  و آرام غرولند کند
 که برخیز , نشستن جایز نیست 
و در آخر  بکشاند جسم رنجور مرا
 لنگان لنگان به  سراب باور این امید
که تو می آیی و اشک می آید و من 
در کار این دل دیوانه هنوز مانده ام
 که تو سرابی و دل از من می خواهد شراب 
 ای دریغا عمر رفته  پای دل همچون حباب



 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۵
رویا رویایى

من هر روز چمدان غم دوری تو را با خود حمل می کنم
  او هر روز با من بیدار می شود...
ما  به سر کار می رویم ...
 ما به خرید می رویم...
ما با هم زندگی می کنیم... 
اگر نبود نمی توانستم به زندگی ادامه دهم بی تو...
و آخر شب در کنارم می خوابد
من عاشق این چمدان غم هستم...
 چون تنها چیزی است که...
درد سنگینی آن روی دوشم درد دوری تو را تسکین می دهد...
 این غم تنها چیزی است که از تو به یادگار مانده است ...
برای همین دوستش دارم...


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۹
رویا رویایى


 درختان این شهر مرا می شناسند...
 صدایم برای پرندگان شهر آشناست
 ابرهای شهر سایه سرم هستند
 خورشید شهر گرمای وجودم است 
 رودخانه این شهرطرحی از چهره ی من کشیده است 
کودکان این شهر هم بازی های من هستند
  پس تو کی  مرا میشناسی?
 پس تو کی با من آشنا می شوی?
     پس تو کی سایه سرم می شوی?  
پس تو کی گرمای وجودم می شوی ?
پس تو کی نقشی از چهره ی من می کشی?
 تو که سبز تر از درختی و خوش صدا تر از پرنده
 و مهربان تر از ابر و گرم تر از خورشید و با طراوت تر از رود
 و شاد تر از کودکان...
ای آبی تر از آسمان به وسعت  کهکشان  تو را دوست دارم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۴
رویا رویایى