آتشکده عشق
دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۹ ب.ظ
چرا امشب به غیر رخ یار ماهی را نمی بینم
خدا داند به مقصد دلت راهی را نمی بینم
به سر منزل رسید این کاروان عمر بی یوسف
بدین غم شوره زار عشق، من چاهی را نمی بینم
چو آهم، سرد و سیه جدا افتاده از آتش گرم
ز بی مهری دلت من آتشگاهی را نمی بینم
مرا چشمت به یک غمزه رسواترینم کرد
تنیدم دور خود پیله، نگاهی را نمی بینم
کجایی بی تو دنیا جنگلی پر ز صیاد است
به جز آغوشت که جان پناهی را نمی بینم
تو را دیدم من اول بار، دل قرعه به نامت کرد
مکرر گشت و اما دلبخواهی را نمی بینم
جوانی من حرام آن یک نظر جایز حلالم شد
درون آتشم اما من که گناهی را نمی بینم
نمی دانم بلایی را که بر سر من همی آمد
به رویا هم که خشنودی غمکاهی را نمی بینم
۹۶/۰۴/۰۵